شروع داستان
هوالمحبوب
از آنجایی که شروع و پایان داستان های اغلب ما مبتدی ها گاهی خیلی اذیت کننده می شود، تصمیم گرفتم دوباره به این مبحث به طور ساده تر بپردازم:
از آنجاییکه زمانه عوض شده و همهچیز مطابق روز پیشرفت کرده، شروع داستان هم دیگر مثل روزهای قدیم نیست که بگوییم «یکی بود یکی نبود، یه مردی بود که...» این شیوه دیگر حتی برای داستانهای کودک هم به ندرت استفاده میشود و کارایی چندانی ندارد.
- مهمترین نکته در مورد یک شروع خوب، حذف غیر ضروریات است. یعنی لازم نیست یک ساعت مقدمهچینی کنید و شخصیت یا وقایع را معرفی کنید تا به حادثه اصلی داستان برسید. خیلیوقتها شروع کردن داستان درست از وسط حادثه جذابتر است.
- خلاقیت، خلاقیت، خلاقیت! شروعهای خوب نه تنها مقدمهچینی ندارند بلکه در همان چند خط اول خلاق بودن نویسندهشان را داد میزنند. یک شروع خلاقانه میتواند یک دیالوگ از زبان یکی از شخصیتهای داستان باشد (مثلا: «بدبخت شدیم سعید!» این را گفت و از اتاق بیرون رفت)، میتواند بیان یکی از حسهای پنجگانه باشد (مثلا: بوی خون تازه از طرف آشپزخانه میامد) و... (از خودتان خلاقیت نشان بدهید دیگر((
- همانقدر که حرف اضافه زدن در شروع ممنوع است در پایان هم ممنوع است. یعنی بهتر است داستان در اوج و بعد از گرهگشایی از حادثه اصلی تمام شود. نه اینکه بعد از آن باز هم کلی توضیح درمورد پایان ماجرا دادهشود.
- خلاقیت در پایان هم گاهی معجزه میکند. خلاقیت در پایان میتواند یک سوال برای به فکر فرو بردن خواننده باشد، یک جمله تاثیر گذار، یک دیالوگ و...
- خیلیها پایان باز را
برای انتهای داستانشان انتخاب میکنند. پایان باز وقتی بهتر جواب میدهد که
خواننده را بین دو ابهام بگذارد تا به میل خود یکی را انتخاب کند نه اینکه بین
دنیایی از ابهامات و در میان داستان خواننده را به حال خود رها کنیم به بهانه
پایان باز.
+متن از نیلوفر نیک
بنیاد(نیکولای آبی)
تا +وقتی استقبال اینقدر کم باشه، ترجیح میدم تمرین ندم!